بازتاب قرآن در مثنوی معنوی

پدیدآورغلامرضا بهمنی

نشریهمجله صحیفه مبین

شماره نشریه29

تاریخ انتشار1389/02/19

منبع مقاله

share 1219 بازدید
بازتاب قرآن در مثنوی معنوی

غلامرضا بهمنی
چکیده:

مولانا جلال‏الدین بلخى در اثر ارزشمندشان، مثنوى علاوه بر تمثیل، استشهاد، استدلال و بهره‏گیرى از قصص قرآنى در دلالات و خطابات خویش، بخش‏هایى از مثنوى را به معرّفى این کتاب آسمانى اختصاص داده و به مسائلى همچون وصف قرآن، تمسّک به قرآن، تدبیر در قرآن، طاعنان قرآن، قرآن و منافقان، قرآن و کوردلان، تصویر شیطان در قرآن، پیام‏هاى قرآن شامل (امتحان، بشارت، انذار، امر، نهى، تجلیل، تحریض و تحقیر)، مفسران قرآن و... پرداخته است. در این نوشتار سعى شده است که به تبیین و توضیح این مباحث پرداخته، تا گامى- هر چند کوتاه- در نشان دادن جلوه‏هاى کتاب خدا برداشته شود.

مقدّمه:

هر چه اندر وى نماید «حق» بود*** آب خضرست این نه آب دام و دد
(دفتر 6/بیت 3243)(1)
قرآن، بهار دل‏ها، شفاى دردها، سرچشمه‏ى دانش‏ها، زداینده‏ى تیرگى‏ها و استوارترین مسند شناخت و معرفت است. قرآن، مشعل فروزان جاودانه است بر معبر تاریخ که در تاریکزار حیات، انبوه انبوه انسان‏هاى سرگشته را به مقصد اعلى رهنمون گشته است. این مصحف شریف مجموعه‏اى است بس گرانقدر و نفیس مشتمل بر علوم و معارف الهى، آداب و اخلاق پسندیده، احکام و قوانین استوار، قصص و اخبار راستین، مواعظ و امثال ارزشمند که رهگشاى نیازمندى‏هاى فردى و اجتماعى بشر است. معانى و مفاهیم این کتاب سترگ در طول چهارده قرن از جهات مختلف در حیات فردى و اجتماعى ما تأثیر پنهان و آشکار نهاده است؛ چنان‏که امروزه نمى‏توان به جنبه‏هایى از زندگى مسلمانان اشاره کرد که قرآن مجید و معانى والاى آن به نحوى مستقیم و یا غیر مستقیم، در آن تأثیرى نگذاشته باشد و هر کس در این‏باره منصفانه به قضاوت بنشیند، به درستىِ این عقیده اقرار مى‏کند.
یکى از مهمترین این تأثیرگذارى، نفوذ عمیق در اندیشه‏ى شاعران و نویسندگان بزرگ ادب فارسى است و همه‏ى این بزرگان در عبارت‏پردازى، استدلال و بیان مافى‏الضمیر خود، از این سرچشمه‏ى شفابخش بهره گرفته‏اند؛ چرا که «قرآن براى مسلمانان هم زبان دل است و هم ترجمان اعتقاد و شنیدن آن تقدیسى را تداعى مى‏کند که هم آرامش‏بخش است و هم شکوهمند؛ شکوهى معنوى که همه را به سکوت وا مى‏دارد و آرامشى که نتیجه هدایت و ایمان است»(2)
از آن‏جا که قرآن معیار فصاحت و بلاغت است، شاعران و نویسندگان با استفاده از مضامین بلند قرآنى هم توانایى خود را در کاربرد لفظها، عبارت‏ها و مضمون‏هاى دینى نشان مى‏دهند و هم با استشهاد از آن، تأثیر سخن خویش را فزونى مى‏بخشند و در پناه قداست و حرمت کلام ربّانى، حلاوت اندیشه‏هاى خود را صد چندان ساخته، آن را ارجمند و پذیرفتنى‏تر مى‏نمایند.
تجلّى تعلیمات قرآن در سروده‏هاى پارسى‏گویان سده‏هاى سوم و چهارم چندان گسترده نیست، از این‏رو که شعر فارسى در آن زمان دوران کودکى و نوجوانى خود را مى‏گذرانید و مایه و مضمون آن بیشتر بر محور مدح، ستایش، عشق و غزل مى‏چرخید. بدیهى است که این مایه‏ها با معارف قرآنى کمتر زمینه پیوند دارد.
امّا با گذشت زمان و بالندگى شعر فارسى و ارتباط آن با پاره‏اى از پدیده‏هاى فرهنگى که پیوند محکمى با مفاهیم قرآنى دارند و نیز پدید آمدن بسیارى از سخنوران که افزون بر قریحه‏ى شاعرى، در قرآن و معارف اسلامى نیز تبحّرى فراوان داشتند، آموزه‏هاى قرآنى در شعر فارسى گسترشى روزافزون یافت و سرانجام در سده‏هاى هفتم و هشتم به اوج خود رسید.
یکى از آثار ارزشمند ادب فارسى که از سرچشمه‏ى فیّاض قرآن مجید، بهره‏هاى فراوانى برده است، مثنوى شریف مولاناجلال‏الدین محمد بلخى است. «تأثیرى که قرآن‏کریم از جهت لفظ و معنى در مثنوى به جاى نهاده است تا حدّى است که بدون شک فهم درست مثنوى بدون آشنایى با قرآن حاصل نمى‏شود؛ چرا که غیر از اخذ قصه‏هاى قرآنى و تفسیر تعدادى از آیات آن، سراسر مثنوى مملو از الفاظ و تعبیرات قرآنى و مشحون از موارد استشهاد و تمثیل به آیات کلام الهى است.»(3) بنابراین در اینجا به بخشى از عناوینى که در مثنوى از آن بهره گرفته شده است اشاره مى‏شود.

1. وصف قرآن(4)

«قرآن در آن‏جا که از وحى سخن مى‏گوید، سخنى از عقل به میان نمى‏آورد، بلکه تنها سر و کارش با قلب پیامبر است. معناى این سخن آن است که قرآن به نیروى عقل و استعداد عقلانى براى پیامبر حاصل نشده، بلکه این قلب پیغمبر بود که به حالتى رسید، غیر قابل تصوّر براى ما، و در آن حالت، استعداد درک و شهود آن حقایق متعالى را پیدا کرده است.»(5) از نظر مولانا قرآن این کلام آسمانى از مبدأ غیب بر قالب دل نبىّ اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله تجلّى کرده و از زبان مبارکشان بیان شده است:
گر چه قرآن از لب پیغمبر است*** هر که گوید حق نگفت او کافر است
(دفتر 4/21224)
قرآن معجزه‏اى است به روشنایى آفتاب و جامع جمیع معارف الهى و حقایق عالم وجود که به اشکال مختلف بشر را مورد خطاب قرار داده است و نه کسى را توان آن است که در این معجزه الهى دست ببرد و نه کاستى و فزونى در آن راه دارد که «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون.»(6)
صد زبان بین نام او ام‏الکتاب*** خود مگیر این معجز چون آفتاب
یا بدزدد یا فزاید در بیان *** زهره نى کس را که یک حرفى از آن
(دفتر 4/2875 و 2876)
و جاى دیگر:
گر بمیرى تو نمیرد این سبق*** مصطفى را وعده کرد الطاف حق
بیش و کم کن را ز قرآن مانعم*** من کتاب و معجزت را رافعم
طاعنان را از حدیثت دافعم*** من تو را اندر دو عالم را فعم
تو به از من حافظى دیگر مجو*** کس نتاند بیش و کم کردن درو
(دفتر سوم/1197 به بعد)
«یکى از وجوه بارز اعجاز قرآن جنبه‏ى هنرى آن است که از آن به فصاحت و بلاغت تعبیر مى‏شود و البتّه این تعبیر نارساست، زیرا فصاحت به معناى روشنى و بلاغت به معناى رسایى است، ولى این گونه تعبیرات براى رساندن مقصود کافى نیست و بایستى به آن جذّابیّت را اضافه نمود که حاکى از دلربایى قرآن باشد، زیرا قرآن به نحو خاصّى در دلها نفوذ مى‏کرد و با ربایندگى ویژه‏اى که داشت با سرعت عجیبى تأثیر مى‏نمود و آن‏ها را شکار مى‏کرد.»(7)
مولانا با الهام از حدیث شریف «ان من البیان لسحراً»(8) قرآن را سحر حلالى- سخن بسیار مؤثر- مى‏شمارد که توانایى نقش بر آب نمودن همه‏ى نیرنگ‏ها، خدعه‏ها و مکرهاى بشرى را دارد- هر چند این فریبکارى‏ها قدرتى باور نکردنى داشته باشد- همچنان که عصاى موسى سحر ساحران را بى اثر ساخت:
هین بخوان قرآن ببین سحر حلال*** سرنگونى مکرهاى کالجبال
(دفتر 5/451)
هست قرآن مر ترا همچون عصا ***کفرها را در کشد همچون عصا
(دفتر سوم/1209)
صاحب مثنوى معتقد است که حکمت‏هاى قرآنى براى مؤمن همچون اشترگم شده‏اى است که وقتى آن را بیابد مى‏شناسد که «الحکمة ضالة المومن فحیث وجدها احق بها.»(9)
هر کسى در ضاله خود موقن است*** حکمت قرآن چو ضاله مؤمن است
(دفتر دوم/2910)
مولانا مستان معرفت حق و بهره‏برندگان از غذاهاى معنوى را «قرآن‏هاى ناطقى» مى‏شمارد که بیانگر رموز و اسرار غیبى‏اند؛ خلاف آن‏ها، دلبستگان تنعّمات مادّى که در شمار بهایم و چهار پایان‏اند:
هر که کاه و جو خورد قربان شود ***هر که نور حق خورد قرآن شود
(دفتر 5/2478)
بر اساس حدیث شریف «ان للقرآن ظهراً و بطنا و لبطنه حتى سبعة ابطن»(10) قرآن را، ناطق کاملى مى‏شمارد که همچون انسان بخشنده‏اى سفره‏ى او پر از غذاهاى الوان است و هر مهمانى با هر نو ع سلیقه و به قدر شایستگى و آگاهى خود مى‏تواند از آن بهره بگیرد:
همچو قرآنى که به معنى هفت توست خاص را و عام را مطعم دروست
(دفتر سوم/1896)
و در جاى دیگر مى‏گوید اگر فقط به ظاهر الفاظ قرآن بنگرى و به باطن آن توجّه نکنى، همچون شیطان خواهى بود که از وجود آدم تنها تن خاکى او را مى‏دید و روح خدایى او را نمى‏شناخت، هر چند که این شناخت کار چندان آسانى هم نیست؛ زیرا ظاهر قرآن در مثل همچون ظاهر انسان‏هاست. سالها با نزدیکان خود زندگى مى‏کنیم، اما پى به باطن آن‏ها نمى‏بریم. برخى از شارحان مثنوى، معتقدند که مولانا در این ابیات به حدیث «للقرآن ظاهر و باطن و مطلع»(11) نظر داشته، زیرا از بطن چهارم آن سوتر نمى‏رود و مطابق نظر محیى‏الدین عربى مى‏گوید کسى جز خدا آن را نمى‏داند:
حرف قرآن را بدان که ظاهریست ***زیر ظاهر، باطنى بس قاهریست
زیر آن باطن یکى بطن سوم ***که دروگردد خردها جمله گم
بطن چارم از نبى خودکس ندید ***جز خداى بى‏نظیر بى‏ندید
تو ز قرآن اى پسر ظاهر مبین ***دیو آدم را نبیند جز که طین
ظاهر قرآن چو شخص آدمیست ***که نقوشش ظاهر و جانش خفیست
مرد را صد سال عم و خال او ***یک سر مویى نبیند حال او
(دفتر سوم/4244 به بعد)
مولانا قرآن و موازین الهى را «محکى» مى‏داند که مى‏توانند عقل کمال‏طلب را از وهم خذلان نگر- خواست‏ها و آرزوهاى دنیایى- باز شناسند:
بى محک پیدا نگردد وهم و عقل ***هر دو را سوى محک کن زود نقل
این محک قرآن و حال انبیا ***چون محک مر قلب را گوید بیا
(دفتر چهارم/2303 به بعد)
و به استناد آیه‏ى کریمه‏ى «یضل به کثیرا و یهدى به کثیرا و ما یضل به الا الفاسقین»(12) معتقد است که اگر قرآن با اعتقاد و درک کامل تلاوت نشود، باعث گمراهى صاحبان اندیشه‏هاى بیمارگونه و عاصیان منکر خواهد شد:
زانک از قرآن بسى گمره شدند ***زان رسن قومى درون چه شدند
(دفتر سوم/4210)
و در جاى دیگر به این موضوع اشاره دارد:
در نبى فرمود کین قرآن ز دل ***هادى بعضى و بعضى را مضل
(دفتر ششم/656)
مولانا شباهت ظاهرى واصلان و مردان حق را با مردم عوام به یکسانى ظاهرى حروف مقطعه قرآن مجید و حروف الفبا تشبیه مى‏کند و معتقد است که تفاوت این دو گروه را باید به چشم عقل مشاهده کرد؛ آن‏گاه متوجه آثار معجزه آساى باطن مردان حق و حروف مقطعه قرآن مجید شد:
این الم و حم این حروف ***چون عصاى موسى آمد در وقوف
حرفها ماند بدین حرف از برون ***لیک باشد در صفات این زبون
این الم وحم اى پدر ***آمدست از حضرت مولى‏البشر
هر الف‏لامى چه مى‏ماند بدین ***گر تو جان دارى بدین چشمش مبین
گر چه ترکیبش حروفست اى همام ***مى‏بماند هم به ترکیب عوام
اژدها گردد شکافد بحر را ***چون عصا حم از داد خدا
ظاهرش ماند به ظاهرها و لیک ***قرص نان از قرص مه دورست نیک
(دفتر پنجم/1316 به بعد)
صاحب مثنوى سخنان ارزشمند گذشتگان را وسیله‏ى ادراک حقایق آیندگان مى‏شمارد، همچنان که تورات و انجیل و زبور مویّد تعلیمات انسان‏ساز قرآن مجیدند.
نى که هم تورات و انجیل و زبور ***شد گواه صدق قرآن اى شکور
(دفتر سوم/2539)

2. تمسّک به قرآن

«و چنگ در ریسمان قرآن زن و از آن نصیحت‏پذیر، حلالش را حلال و حرامش را حرام گیر و حقّى را که پیش از این بوده است (شریعت پیامبران پیشین و یا آن‏چه قرآن کریم درباره‏ى آن گفته است) تصدیق‏دار و رفته‏ى دنیا را براى آینده‏ى آن آینه‏ى عبرت شمار.»(13) مولانا تمسّک به قرآن و چنگ زدن به این ریسمان الهى را به منزله همنشینى با ارواح طیّبه انبیاء و اولیاء مى‏شمارد؛ همان مردانى که همچون ماهى در دریاى عنایت خداوندى به شناگرى مشغولند.
چون تو در قرآن حق بگریختى ***باروان انبیا آمیختى
هست قرآن حال‏هاى انبیا ***ماهیان بحر پاک کبریا
(دفتر اول/1537 به بعد)

3. تدبّر در قرآن

قاریان قرآن سه گروهند:
ـ یکى آنان که قرائت قرآن را سرمایه‏ى معیشت مى‏کنند و به واسطه‏ى آن از ملوک حقوق و شهریه مى‏گیرند و بر مردم تقدّم مى‏جویند.
ـ دیگر آنان که حفظ حروف و صورت قرآن کنند و تضییع حدود آن نمایند و او را پشت سر اندازند؛ خداوند فراوان نکند این گروه را.
ـ طایفه دیگر آنان هستند که قرآن را قرائت کنند و با دواى قرآن دردهاى قلب خود را علاج کنند. پس به واسطه‏ى آن شب را بیدار و به عبادت بگذارنند و روز را روزه گیرند و به تشنگى گذرانند و در مساجد حاضر شوند و اقامت کنند و از فراش خواب ناز برخیزند. پس خداوند عزیز جبار به واسطه‏ى اینها دفع بلیّات فرماید و باران از آسمان فرو فرستد. به خدا قسم که این قسم از قاریان قرآن، از کبریت احمر کمیاب‏ترند.»(14)
مولانا معتقد است که هدف نهایى از نزول قرآن - و هر کتاب آسمانى دیگر- تنبّه بشر و عمل به احکام آن است، نه بسیار خواندن و در الفاظ آن بحث‏هاى دور و دراز پیش آوردن و آن را دست‏آویز هواى نفسانى نمودن و سرمایه جدال و مناظره و ستیزه کردن. در این مورد افلاکى در مناقب العارفین، داستانى آورده است که ما را به اندیشه‏ى مولانا بیشتر نزدیک مى‏کند:
«روزى در بندگى مولانا حکایت سبعه خوانى صاین الدین مقرى مى‏کردند که ابوحفص» دوران و «قالون» زمان است و هر شب باید که ختم قرآن کند، آن‏گاه آرامد. فرمود که آرى، گردکان را نیکو شمارد و از مغز نغزش خبر ندارد.»(15)
ور بخوانى و نه‏اى قرآن‏پذیر ***انبیا و اولیا را دیده گیر
ور پذیرایى چو بر خوانى قصص ***مرغ جانت تنگ آید در قفص
مرغ کواندر قفص زندانیست ***مى‏نجوید رستن از نادانیست
(دفتر اول/1539 به بعد)

4. طاعنان قرآن

مولانا در جواب کسانى که مى‏گفتند مثنوى کتابى عارى از اسرار عالى و امور معنوى است و در این کتاب تربیت صوفیانه، مانند رساله‏هاى مشایخ پیشین، به صورت منظم درج نشده است، مى‏گوید که این عادت عیبجویان و افراد حسود و کینه‏توز است که موفّقیّت دیگران را نمى‏توانند تحمّل کنند. مگر منکران قرآن مجید نمى‏گفتند: «ان هذا الا اساطیر الاولین»(16) که خداوند متعال در جواب این معاندان و طاعنان خطاب به پیامبر گرامى خویش مى‏فرماید: قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یاتوا بمثل هذا القران لا یاتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا.(17)
چون کتاب الله بیامد هم بر آن ***این چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیرست و افسانه‏ىْ نژند ***نیست تعمیقى و تحقیقى بلند
کودکان خُرد فهمش مى‏کنند ***نیست جز امر پسند و ناپسند
گفت اگر آسان نماید این به تُو ***این چنین آسان یکى سوره بگو
جنّتان و انستان و اهل کار ***گو: یکى آیت از این آسان بیار
(دفتر سوم/4237 به بعد)
در جایى دیگر طاعنان مثنوى را مورد سرزنش قرار مى‏دهد و مى‏گوید شما براى گریز از تهمت طعنه‏زدن به قرآن، مثنوى را که شرح معانى قرآنى است، بى‏فایده مى‏شمارید و در ادامه‏ى سخن به بیان ویژگى‏هاى کلام خدا مى‏پردازد:
اى سگ طاعن تو عوعو مى‏کنى ***طعن قرآن را برون شومى کنى
این نه آن شیرست کز وى جان برى ***یا زپنجه قهر او ایمان برى
تا قیامت مى‏زند قرآن ندى ***کاى گروهى جهل را گشته فدى
که مرا افسانه مى‏پنداشتید ***تخم طعن و کافرى مى‏کاشتید
خود بدیدیت آنک طعنه مى‏زدیت ***که شمافانى و افسانه بُدیت
من کلام حقم و قایم به ذات ***قوّت جان جان و یاقوت زکات
نور خورشیدم فتاده بر شما ***لیک از خورشید ناگشته جدا
نک منم ینبوع آن آب حیات ***تا رهانم عاشقان را از ممات
(دفتر سوم /4282 به بعد)

5. قرآن و منافقان

مولانا براى آن که تصویر روشنى از چهره‏ى منافقان - آنان که دلى معلّق و متردّد میان کفر و ایمان دارند(18) - در معارضه با قرآن مجید، پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و در نتیجه اسلام ارائه دهد، داستان مسجد ضرار را نقل مى‏کند که خیر آن مأخوذ از اشارت قرآن کریم است(19)و با نقل آن گوینده مثنوى «در واقع مثال مورد نظر را از مأخذى نقل مى‏کند که مثل تجربه روزانه، مخاطب را از هرگونه تردید در قبول دعوى وى بیرون مى‏آورد.»(20)
این مسجد که منافقان آن را به قصد ضرار و تفرقه ساخته‏اند، مجرّد ساختنش نشان مى‏دهد که ابلیس رویان همواره ممکن است انسان را در ظاهر به خیر و منفعت دعوت نمایند و براى اقناع مخاطب، قرآن زیر بغل بگذارند و سوگندهاى شداد و غلاظ یاد نمایند، امّا در باطن جز شرّ و ضرر براى وى نمى‏خواهند:
یک مثال دیگر اندر کژ روى ***شاید ار از نقل قرآن بشنوى
هر منافق مصحفى زیر بغل ***سوى پیغمبر بیارد از دغل
باز سوگند دگر خوردند قوم ***مصحف اندر دست و بر لب مهر صوم
که به حق این کلام پاک راست ***کان بناى مسجد از بهر خداست
اندر آن جا هیچ حیله‏ىْ مکر نیست ***اندر آن جا ذکر و صدق و یاریست
(دفتر دوم/2825 به بعد)
و در جاى دیگر اشاره دارد که منافقان و راندگان درگاه حق از ستیزه‏جویى، قصّه‏هاى قرآن را هم سنگ اسطوره‏هاى پیشنیان مى‏شمارند.(21)
در صورتى که این قصّه‏ها وصف الحال ماست؛ اگر چه در گذشته‏هاى دور اتّفاق افتاده باشد:
آن اساطیر اوّلین که گفت عاق ***حرف قرآن را، بُد آثار نفاق
(دفتر سوم/1150)
در دفتر ششم پس از بیان انواع حیله‏گرى حیوانات در شکار طعمه، چنین نتیجه مى‏گیرد که وقتى بهایم مى‏توانند براى شکار کردن به انواع نیرنگ‏ها دست یازند، حیله‏هاى انسانى بسیار مؤثّرتر و کارآمدتر خواهد بود. انسان مکّار منافق براى رسیدن به مطامع خویش با ظاهرى آراسته مصحفى را زیر بغل خواهد گرفت، به سوى تو خواهد آمد؛ در حالى‏که خنجر آبدارى در آستین خواهد داشت و با لبى پر از خنده با تو روبرو خواهد شد؛ در حالى که قلبش مالامال از تزویر و نیرنگ است.
صد هزاران مکر در حیوان چو هست ***چون بود مکر بشر کو مهترست
مصحفى در کف چون زین‏العابدین ***خنجرى پر قهر اندر آستین
گویدت خندان که‏اى مولاى من ***در دل او بابلى پر سحر و فن
(دفتر6/4090 به بعد)
و در جاى دیگر «نفس امّاره» منافقى است که در دستى قرآن و در دست دیگر تسبیح دارد. او با ظاهرى فریبنده پیش مى‏آید؛ امّا خنجر و شمشیرى براى کشتن تو در آستین دارد و این هشدار مولاناست که نیرنگ و نفق او را نپذیر و گول ظاهر فریبنده او را مخور، چرا که با یک لحظه غفلت تو را نابود خواهد کرد.
نفس را تسبیح و مصحف در یمین ***خنجر و شمشیر اندر آستین
مصحف و سالوس او باور مکن ***خویش با او همسِر و همسَر مکن
سوى حوضت آورد بهر وضو ***و اندر اندازد ترا در قعر او
(دفتر سوم/بیت2554 به بعد)

6. قرآن و کوردلان

در نظر مولوى کسانى که علایق دنیایى، چشم باطن آن‏ها را از ادراک عالم غیب باز مى‏دارد(22)، تنها به ظواهر قرآن چون لحن، صوت، کتابت و تجوید آن توجّه دارند و از معانى باطنى و انسان‏ساز آن ناآگاهند:
که ز قرآن گرنبیند غیر قال ***این عجب نبود ز اصحاب زلال
کز شعاع آفتاب پر زنور ***غیر گرمى مى‏نیابد چشم کور
(دفتر سوم/4230)
صاحب مثنوى در این فراز به سخن سنایى نظر دارد، آنجا که مى‏فرماید:
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد ***که دار الملک ایمان را مجرّد بیند از غوغا
عجب نبود اگر از قرآن نصیب نیست جز نقشى ***که از خورشید جز گرمى نیاید چشم نابینا(23)
و در جاى دیگر مى‏گوید اگر سرمه‏ى عنایت خداوند، چشم دل را باز نکند و مجاز را از حقیقت باز نشناسیم، معارف قرآنى و داستانهاى سرگرم کننده را از هم باز نخواهیم شناخت:
شاهنامه یا کلیله پیش تو ***همچنان باشد که قرآن از عتو
فرق آنگه باشد از حق و مجاز ***که کند کحل عنایت، چشم باز
(دفتر چهارم/3463 به بعد)
در دفتر ششم خطاب به دهریّون و مادیّون که عالم غیب را افسانه مى‏دانند مى‏گوید:
به جاى توجّه به روابط عالم مادّه، قدرت الهى و روحانى اولیاى حق و معارف بى‏نظیر قرآن مجید را دریاب، اگر چه لیاقت درک این حقایق را ندارى و از سر عناد آرزو مى‏کنى که قرآن خوانان رااز خواندن آیات بازدارى و معلّمان قرآن را گوشمال دهى و هرگز به این خواسته نخواهى رسید:
اى طبیعى، فوق طبع این ملل بین ***یا بیا و محو کن از مصحف این
مقریان را منع کن، بندى بنه ***یا معلّم را بمال و سهم ده
عاجزى و خیره کین عجز از کجاست ***عجز تو تابى از آن روز جزاست
(دفتر ششم/4823 به بعد)
و در دفتر دوم کسانى را که به لفظ و ظاهر قرآن توجّه مى‏کنند و از معانى عمیق و بلند آن بى‏بهره‏اند، ضمن تمثیلى مناسب به کورى تشبیه مى‏کند که چهار پایش گریخته و او پالان را به جاى خر گرفته و تنبیه مى‏کند:
حرف قرآن را ضریران معدن‏اند ***خر نبینند و به پالان برزنند
(دفتر دوم/723)

7. تصویر شیطان در قرآن

مولانا آن جا که ضرورت وجود پیر را در سیر و سلوک تبیین مى‏نماید و از مکاید شیطان نفس سالک را بر حذر مى‏دارد، با اشاره به آیه‏ى 71 از سوره‏ى مبارکه‏ى انعام نقش شیطان را در اغواى آدمیان مطرح مى‏سازد:(24)
غولت از ره افکند اندر گزند ***از تو داهى‏تر در این ره بس بدند
از نبى شنو ضلال رهروان ***که چه شان کرد آن بلیس بدروان
صد هزاران ساله راه از جاده دور ***بردشان و کردشان ادبار و عور
(دفتر اول/2947 به بعد)
و در جاى دیگر با استناد به قرآن مجید، شیطان را مفلسى مى‏شمارد که حاصل داد و ستد کردن با او موجب پشیمانى ابدى است:
مفلسى ابلیس را یزدان ما ***هم منادى کرد در قرآن ما
کودغا و مفلس است و ید سخن ***هیچ با او شرکت و بازى مکن
(دفتر دوم/654 به بعد)
مولانا بر اساس کریمه‏ى «انه یریکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم»(25) معتقد است که شیطان و ایادى او از طرق غیر قابل رؤیت همواره مترصّد رفتار و کردار بنى‏آدم مى‏باشند، راههایى که مشابهتى با جریان زندگى این جهانى ندارد:
از نبى بر خوان که دیو و قوم او ***مى‏برند از حال انسى خفیه بود
از رهى که انس از آن آگاه نیست ***زانک زین محسوس و زین اشباه نیست
(دفتر چهارم/1780 به بعد)
نتیجه تلقین‏پذیرى از شیطان و تحت تأثیر وسوسه‏هاى او قرار گرفتن، از بین رفتن جوانمردى و سماحت از دست دادن آرامش و متانت و افتادن به وادى گمراهى و فحشاء و ضلالت است که: «الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء»(26) «شیطان که خود از حق درویش است مى‏وعده‏ى درویشى دهد که همان دارد و دستش بدان مى‏رسد. خود خرمن سوخته است، دیگران را خرمن سوخته خواهد. ربّ‏العالمین که آمرزگار است و بنده نواز، وعده‏ى کرم و مغفرت مى‏دهد، آرى هر کس آن کند که سزاى اوست و ز کوزه همان برون تراود که در اوست: کل یعمل على شاکلته. دعوت خداوند -عزّجلاله- آن است که گفت: یدعوکم لیغفرلکم من ذنوبکم، و دعوت شیطان آن است که گفت: انما یدعوا حزبه لیکونوا من اصحاب السعیر. شیطان بر حرص و رغبت دنیا مى‏خواند. این به حقیقت درویشى است و اللّه به قناعت و طلب عقبى مى‏خواند و این عین توانگرى است. شیخ‏الاسلام انصارى -قدس‏الله روحه- گفت توانگرى سه چیز است: توانگرى مال، توانگرى خوى و توانگرى دل. توانگرى مال سه چیز است: آنچه حلال است محنت است و آنچه حرام است لعنت است و آنچه افزودنى است عقوبت است و توانگرى خوى سه چیز است: خرسندى، خشنودى، جوانمردى. و توانگرى دل سه چیز است: همتى به از دنیا، مرادى به از عقبى، اشتیاقى فادیدار مولى.»(27)
از نُبى بشنو که شیطان در وعید ***مى‏کند تهدیدت از فقر شدید
تا خورى زشت و برى از زشت شتاب ***نى مروّت، نى تأنّى، نى ثواب
(دفتر پنجم/61 به بعد)
هرگاه شیطان و اذنابش از به دام انداختن مردان حق عاجز شوند، از شیاطین انس- انسانهایى که از فرط حسادت ویژگى‏هاى شیطانى یافته‏اند- استعانت خواهند جست که: «وکذالک جعلنا لکل نبىّ عدوّا مِن شیاطین الانس و الجن یوحى بعضهم الى بَعض زخرف القول غروراً.»(28)
و آن بنى‏آدم که عصیان گشته‏اند ***از حسودى نیز شیطان گشته‏اند
از نبى برخوان که شیطانان انس ***گشته‏اند از مسخ حق با دیو جنس
دیو چون عاجز شود در افتنان ***استعانت جوید او زین انسیان
که شما یارید با ما یاریى ***جانب مایید جانب‏داریى
(دفتر پنجم /1219 به بعد)

8. پیام‏هاى قرآن

تعبیرات قرآن در مثنوى با چنان وفور و کثرتى اقتباس و نقل گشته که به نحو بارزى از غلبه‏ى معانى و الفاظ قرآن بر ذهن گوینده و از احاطه‏ى وى بر اسرار و دقایق آن حاکى است و از این حیث مى‏توان مثنوى را تفسیرى لطیف و دقیق از تمام قرآن کریم دانست. بدیهى است که در این بخش، هدف آن نیست که به همه‏ى این مطالب که سراسر مثنوى را فرا گرفته، اشاره شود بلکه تنها ابیاتى مورد نظر است که در آن واژه‏هاى قرآن، نبى، ذکر، کلام حق و... به کار رفته و جلوه‏هایى از پیام‏هاى قرآن مجید در قالب بشارت، انذار، امتحان، امر، تجلیل، تحریض، تحقیر، استشهاد و خبر در آن انعکاس یافته است. مولانا محتواى قرآن را سراسر امر، نهى، وعد و وعیدى مى‏داند که خطاب به صاحبان «درک»، «وجدان» و «اختیار» است و آنان که قلبى به قساوت سنگ دارند، از آن بى‏بهره‏اند:
جمله قرآن امر و نهیست و وعید ***امر کردن سنگِ مرمر را که دید؟
(دفتر پنجم/3026)
و در جایى دیگر مى‏گوید بخش معتنابهى از قرآن سرگذشت اقوامى است که مظهر کفر، عناد و لجاج بوده‏اند:
جمله قرآن شرح خبث نفسهاست ***بنگر اندر مصحف آن چشمت کجاست
(دفتر ششم/4862)
مولانا معتقد است که سبب‏هاى مادّى دنیا را قدرتى دیگر - مسبب الاسباب- به حرکت درمى‏آورد و آن‏ها خود نمى‏توانند علل امور وقایع باشند. به همین دلیل بخش عمده‏اى از قرآن مجید به ناکار آمدى این اسباب و علل اختصاص یافته است که از جمله‏ى آن مى‏توان به معجزه حضرت موسى و عبور او از رود نیل و غرق شدن فرعونیان، بدل شدن ریگ به آرد در داستان حضرت ابراهیم علیه‏السلام ، تبدیل پشم بز به ابریشم در قصّه‏ى حضرت
موسى علیه‏السلام و شکست ابرهه و لشکریانش از مرغان ابابیل اشاره کرد:
جمله قرآن هست در قطع سبب ***عزّ درویش و هلاک بولهب
(دفتر سوم/2520)
همچنین ز آغاز قرآن تا تمام ***رفض اسبابست و علّت و السّلام
(دفتر سوم/2525)
اینک به بررسى جلوه‏هایى از این پیام‏ها مى‏پردازیم:

8ـ1. امتحان

عاشقان صادق حضرت حق، از مرگ استقبال مى‏کنند و آن را مانند گردنبندى، زینت‏افزاى گردن خویش مى‏نمایند، امّا جهودان سست اعتقاد که ایمان راسخى ندارند از تصوّر مرگ به هراس مى‏افتند که: «قل یا ایها الذین آمنوا ان زعمتم انکّم اولیاءللّه من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین»:(29)
شد هواى مرگ طوق صادقان ***که جهودان را بُد این دم امتحان
در نُبى فرمود کاى قوم یهود ***صادقان را مرگ باشد گنج و سود
(دفتر اول/3968)

8ـ2. بشارت

مولانا خداوند را «دیرگیر و سخت‏گیر» مى‏شمارد؛ یعنى عنایت پروردگار به سهولت و آسانى شامل حال بنده نمى‏شود، امّا وقتى بنده لیاقت دریافت آن را پیدا نماید، این لطف استوار و پایدار است.براى اثبات‏این مدّعا به‏محتواى سوره‏ى مبارکه‏ى «والضحى» اشاره مى‏کند که خداوند پس از مدّتى که پیامبر گرامى اسلام را در انتظار وحى مضطرب و پریشان نگاه مى‏دارد، به ایشان مژده مى‏دهد که: «ما ودّعک ربک و ما قلى».(30)
مفسّران سوره‏ى «والضحى» را از نخستین سوره‏هاى قرآن و نزول آن را پس از اوّلین ظهور وحى و سپس قطع شدن آن مى‏دانند. قسم‏ها و خطاب‏هاى این سوره نیز دلالت بر چنین وضع و زمانى دارد، «پس از نزول اوّلین آیات سوره‏ى «اقرأ» براى مدّتى که گویا از دوازده روز کمتر و از چهل روز بیشتر نبوده، یکسره وحى قطع شد و آن حضرت دچار نگرانى و اضطراب شدید گردید.»(31)
دیر گیرد سخت گیرد رحمتش ***یکدمت غایب ندارد حضرتش
گر تو خواهى شرح این وصل و ولا ***از سر اندیشه مى‏خوان و الضحى
(دفتر دوم/2523 به بعد)
مولانا از زبان قرآن به عاشقان پاکباز و وارسته بشارت مى‏دهد که فناى بنده در ذات حق، بقاى به حق را در پى دارد که: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها»(32)
عاشقان را هر زمانى مردنى‏ست ***مردن عشّاق خود یک نوع نیست
او دو صد جان دارد از جان هدى ***و آن دو صد را مى‏کند هر دم فدى
هر یکى جان را ستانده ده بها ***از نُبى خوان عشرةٌ امثالها
(دفتر سوم/3835 به بعد)
صاحب مثنوى محبّان واقعى و عاشقان راستین خداوند را به عشقى مژده مى‏دهد که خداوند در وجود آنها به ودیعت نهاده تا بدین‏وسیله خدا را دوست بدارند و خدا نیز آنان را دوست خواهد داشت که: «فسوف یاتى الله بقوم یحبهم و یحبونه»(33) و «این یحبونه بازتاب و پرتوى است از یحبّهم، نه فعلى که به اراده بنده و از جانب خدا باشد»(34) «چرا که ایزد تعالى نخست محبّت خود اثبات کرد و آنگه محبّت بندگان؛ تا بدانى که تا اللّه بنده را به دوست نگیرد، بنده به دوست نبود»:(45)
چون یحبونه بخواندى در نبى ***با یحبّهم قرین در مطلبى
(دفتر پنجم/2186)

8ـ3. انذار

مولانا به بدعت‏گذاران و کسانى که سنت‏هاى ناپسند را در جامعه پایه‏گذارى مى‏نمایند، هشدار مى‏دهد که از سرنوشت تلخ اصحاب «اخدود» که در سوره البروج آیات 4 تا 10 بدان اشاره شده، بهراسند. «قتل اصحاب الاخدود»، موضع قسم است مى‏گوید نفرین و کشته باد اصحاب اخدود که مؤمنان را مى‏رنجانیدند و به عذاب آتش ایشان را تعذیب همى کردند. فرداى قیامت ایشان را دو عذاب است؛ چنانکه ربّ العزه گفت: «فلهم عذاب جهنم و لهم عذاب الحریق» ظاهر ایشان به آتش مى‏سوزد و باطنشان به حمیم و زقوم مى‏ریزد و گفته‏اند حریق در دنیاست، آن آتش که از بهر مؤمنان ساخته بودند تا مؤمنان را بدان عذاب کنند، بالا گرفت و بیرون افتاد و ایشان همه را به سوخت که بر شفیر آن نشسته بودند: «و لا یحیق المکر السى‏ءِ الاباهله»:(46)
گر خبر خواهى از این دیگر خروج ***سوره بر خوان و السماء ذات البروج
سنّت بد کز شه اوّل بزاد ***این شه دیگر قدم دروى نهاد
هر که او بنهاد ناخوش سنّتى ***سوى او نفرین رود هر ساعتى
نیکوان رفتند و سنّتها بماند ***وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند
(دفتر اول/741 به بعد)
زیرا «کسى که سنّت کند در اسلام سنّت حسنه‏اى را، پس عمل شود بعد از او به آن سنّت، نوشته مى‏شود براى او اجرى به اندازه اجر کسى که به آن عمل مى‏کند و هیچ از آن‏ها کم نمى‏شود و کسى که سنت کند در اسلام سنّت سیّئه‏اى را و پس از او عمل شود بدان سنّت، نوشته مى‏شود بر او گناهى به اندازه کسى که آن را مرتکب شده و هیچ از گناه آن‏ها کم نمى‏شود.»(37)
مولانا به ستمگران هشدار مى‏دهد که از انتقام خداوند بر حذر باشند و موجبات گرفتارى مردم را فراهم نکنند که «من حفر لاخیه حفرة وقع فیها»(38) و براى تبیین موضوع به حوادث مندرج در سوره‏ى فیل اشاره مى‏نماید: «و ارسل علیهم طیرا ابابیل، ترمیهم بحجارة من سجّیل». آن قهّار و جبّاریم که هر که را خواهیم، به هر چه خواهیم قهر کنیم، نمرود لعین را پشه‏اى فرستیم تا سزاى وى در کنار وى نهد، فرعون طاغى را که دعوى خدایى کرد و ساحران با سحر عظیم جمع کرد، پاره‏اى چوب از حضرت خود فرستادیم تا قدر ایشان با ایشان نمود. اى محمد آن صنادید قریش و رؤساى کفر که قصد هلاک تو کردند و ترا از وطن خود بتاختند و بر اندیشه‏ى هلاک کردن تو بر پى تو بیرون آمدند و تو با صدیق در آن غار غیرت رفته، نبینى که ما عنکبوتى ضعیف را به شحنگى تو چون فرستادیم تا دست دعاوى و اباطیل ایشان فرو بست! ما آن خداوندیم که در ما را عنکبوتى شحنگى کند، مرغى مبارزى کند، پشه‏اى سپاه سالارى کند، غارى رازدارى کند، آتشى مونسى کند، درختى سبز مشعله‏دارى کند، سگى عاشقى کند، مورى مذکرى کند، سنگى مسبحى کند، کس را با قهر ما تا وستن نیست و از عذاب و عقاب ما رهایى جستن نیست.»(39)
اى که تو از ظلم چاهى مى‏کنى ***از براى خویش دامى مى‏کنى
گرد خود چون کرم بر پیله متن ***بهر خود چه مى‏کنى اندازه کن
مرضعیفان را تو بى خصمى مدان ***از نُبى ذا جاء نصراللّه خوان
گر تو پیلى خصم تو از تو رمید ***نک جزا طیراً ابابیلت رسید
(دفتر اوّل/1311 به بعد)
«شرط صحّت و حسن هر عملى آن است که عمل مطابق اصول و روش عقلا و موافق شریعت و به جاى خود انجام گیرد؛ فى‏المثل اگر کسى مال خویش را جهت خریدن زهر به دیگران ببخشد، آن انفاق ناپسند و نامشروع است.»(40) بر این اساس مولانا در فرازى از گفتار خود به کسانى که اموال خود را در وجهى نامعقول خرج مى‏نمایند، هشدار مى‏دهد و به عنوان انفاق نامعقول، داستان کافران قریش را که در جنگ بدر هر روزه ده شتر نحر مى‏کردند و مشرکان را میزبانى مى‏نمودند، شاهد مثال مى‏آورد و در ضمن آن به آیه شریفه‏ى 36 از سوره‏ى انفال اشاره دارد:(41)
در نُبى انذار اهل غفلتست ***کان همه انفاقها حسرتست...
سروران مکّه در حرب رسول ***بودشان قربان به اومید قبول
(دفتر اول/2231 به بعد)
و در جاى دیگر منافقان و ریاکاران را بر اساس کریمه‏ى «انّ المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا کسالى یرائون الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا»(42) به شاخه خشکى تشبیه مى‏کند که از جذب شبنم دریاى معرفت بى‏نصیبند و قابل ارشاد و تربیت نمى‏باشند؛ مگر آن که خواست خدا آن‏ها را به راه بیاورد:
پس بخوان قاموا کسالى از نبى ***چون نیابد شاخ از بیخش طبى
(دفتر ششم/2233)

8ـ4. امـر

از مفهوم ایه شریفه «اما السائل و لا تنهر»(43) چنین نتیجه مى‏گیرد که «گدایان را نباید خوار داشت و بر روى آن‏ها به پرخاش بانگ نباید زد، براى آن که خوارداشت گدا، دلیل نقصان جود و تنگ حوصلگى به هنگام بخشش است و آن، آینه‏ى جود را تیره مى‏دارد؛ هم بر آن سان که نفس بر روى آینه غبار بر مى‏انگیزد چنان که گفته‏اند:
جز ز آینه روى همدمى نتوان دید ***ز آن نیز چه فایده چو دم نتوان زد
بدین‏گونه آیه‏ى «و اما السائل فلا تنهر» را توجیه مى‏کند که در هیچ یک از کتب تفسیر قرآن نظیر آن را در ظرافت نتوان یافت»:(44)
روى خوبان ز آینه زیبا شود ***روى احسان از گدا پیدا شود
پس از این فرمود حق در والضحى ***بانگ کم زن اى محمد بر گدا
بر اساس آیه‏ى مبارکه‏ى «والذین استجابوا لربّهم و اقاموا الصلوة و امرهم شوراى بینهم و مما رزقناهم ینفقون»(45) مى‏باید که مؤمنان در کارها با یکدیگر مشورت کنند و در تصمیم‏گیریها از بصیرت یکدیگر بهره ببرند:
چشمها را یار کن در اعتبار ***یار کن با چشم خود در چشم یار
«امر هم شورى» بخوان اندر صُحُف ***یار را باش و مگوش از ناز اف
(دفتر ششم/1589 به بعد)

8ـ5. تجلیل

آنجا که دشمنان پیامبر گرامى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در پى آزار آن بزرگوارند و از روى لجاجت و کینه او را فردى ساده و زود باور معرفى مى‏کنند: «یقولون هو اذنٌ» و خداوند پاسخ مى‏دهد که «قل هو اذن خیرلکم»(46) مولانا در تجلیل از مقام ختم رسل و هادى سبل مى‏گوید: از آنجا که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به هنگام استماع با همه‏ى وجود «گوش» مى‏شود و سر حق را در مى‏یابد،
خداوند او را در قرآن «گوش» خوانده است:
سر کشد گوش محمّد در سخن ***کش بگوید در نُبى حق هو اذن
(دفتر سوم/102)
صاحب کشف الاسرار این معنى را به صورتى دیگر تبیین مى‏نماید:
«منافقان زبان عداوت دراز کردند، خواستند که در شمائل مصطفى عیب جویند، آنچه عین کرم بود و امارت فضل و نشان جوانمردى، به طعن بیرون دادند، گفتند: انه لحسن الخلق یسمعُ ما یقال له. مصطفى ایشان را جواب داد، گفت: «المومن کریم و الفاجر خب لئیم» قال اللّه تعالى: «قل هو اذن خیرلکم» قیل من العاقل قالوا: الفطن المتغافل.»(47)
مولانا یکى از ویژگى‏هاى پیامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را علم لدنّى ایشان مى‏داند که از آموزش مدرسه‏اى که ابزار آن قلم و دفتر است و به دنیاى مادّى بستگى دارد- بى‏نیاز است.
«آسان آسان نرسد دست هیچ‏کس به حلقه‏ى درگاه قرآن مگر به توفیق و تیسیر رحمن، اگر کسى رسیدى به این دولت جز به عون رحمن، آن‏کس مصطفى بودى خاتم پیغامبران که آن جلالت و منزلت که او راست کس را نیست از آفریدگان و حق جل‏جلاله در حق او مى‏فرماید: «الرحمن، علم القرآن»(48) اى علّم محمداً القرآن، هر چند معلمان به تعلیم همى کوشند و استادان تلقین همى کنند و حافظان درس روان همى دارند، این همه اسباب‏اند و آموزنده به‏حقیقت خداست. هر آموخته‏اى را آموزنده اوست هر افروخته‏اى را افروزنده اوست، هر سوخته‏اى را سوزنده اوست، هر ساخته‏اى را سازنده اوست.»:(49)
مصطفایى کو که جسمش جان بود ***تا که رحمن علم القران بود
اهل تن را جمله علّم بالقلم ***واسطه افراشت در بذل کرم
(دفتر سوم/593 به بعد)
مولانا لقب «رجال» را شایسته کسانى مى‏داند که در وقت غلبه شهوت دچار لغزش نمى‏شوند و بر نفس خود مسلّط‏اند و به هنگام خشم و کینه، صبور و مقاوم:
نه به وقت شهوتت باشد عثار ***که رود عقل چو کوهت کاه وار
نه به وقت خشم و کینه صبرهات ***سست گردد در قرار و در ثبات
حق که را خوانده است در قرآن رجال؟ ***کى بود این جسم را آنجا مجال
(دفتر پنجم/3708)
صاحب کشف‏الاسرار را در این معنى اشارتى لطیف است: حق جل‏جلاله در قرآن به سه جایگاه ایشان را «رجال» خواند:
«رجال یحبون ان یتطهروا»(50) پاکى دوست دارند و به پاکى کوشند از آن که این اسلام را بنا بر پاکى است «ان الله طیّبٌ لا یقبل الا الطیّب» و آن‏جا که فرمود «رجالٌ لا تُلْهیهِمْ تجارةٌ و لا بیعٌ عن ذکر اللّه»(51) ایشان را به صفت ذکر بستود؛ یعنى که دنیا و مشغله دنیا ایشان را از ذکر اللّه باز ندارد، پیوسته زبان ایشان در ذکر باشد و دل در مهر؛ سدیگر که در قرآن ذکر مردان گفت، این آیت وارد است: «رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه علیه»(52)مردانى که وفاى عهد صفت ایشان، صدق در قول و عمل سیرت ایشان و در راه خدا از بهر اعزاز دین و اعلاى کلمه‏ى حق، تن سبیل کردن و جان در خطر نهادن پیشه ایشان.(53)
و آن‏جا که مى‏خواهد به طاووس، عزّت و شرف بخشد و او را در میان پرندگان ممثّل سازد، مى‏گوید: پر و بال تو آن‏قدر زیبا و سحرانگیز است که حافظان و قاریان قرآن مجید براى زینت آن را در میان اوراق ارجمند کلام آسمانى مى‏گذارند:
هر پرت را از عزیزى و پسند ***حافظان در طى مصحف مى‏نهند
(دفتر پنجم/539)

8ـ6. تحقیر

مولانا عالمان دنیاپرست را که همه بینش و دانش خود را در راه به دست آوردن امکانات دنیوى به کار مى‏گیرند و همواره از بیم فقدان سرمایه‏اى که با هزاران نیرنگ به
دست آورده‏اند، لرزان و ترسانند «ذوفنون» مى‏نامد و مستحق تعبیر قرآنى «لایعلمون»:
همچنان لرزانى این عالمان ***که بودشان علم و عقل این جهان
از پى این عالمان ذوفنون ***گفت ایزد در نُبى لا یعلمون
(دفتر سوم/2642 به بعد)
عالم نمایان متکدّى را که به خاطر لقمه‏اى نان آیات قرآن مجید را وسیله‏ى رسیدن به امیال نفسانى کرده‏اند، بر اساس کریمه‏ى «مثل الذین حملوا التوراة ثم لَم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفاراً»(54) چهارپایانى مى‏شمارد که تنها به حمل کتاب خدا اکتفا کرده و از معنى و مفهوم آن بى‏بهره‏اند:
سالها گوید خدا آن نان خواه ***همچو خر مصحف کشد از بهر کاه
(دفتر دوم/500)

8ـ7. استشهاد

اشراف مولانا بر مفاهیم قرآن مجید باعث شده است که در سرتاسر مثنوى اغلب پایه و مایه سخنان خود را بر آیه‏اى از آیات قرآن مجید نهد و با استشهاد از این آیات شریفه به اثبات مدّعاى خویش پردازد. بهره‏گیرى مولانا از الفاظ قرآن مجید به اشکال گوناگون در مثنوى خودنمایى مى‏کند. آن‏چه در این بحث مورد نظر مى‏باشد، ابیاتى است که لفظ «قرآن» و مترادفات آن در آن‏ها آمده است.
«مولانا حدوث و تکوّن هر موجودى را موقوف به زمانى معیّن مى‏داند- که پیش از آن و پس از آن به وجود نمى‏آید- چنانکه تره‏بار در دو ماه و گل سرخ پس از گذشت سالى و لعل در مدت دراز و طولانى خلعت هستى مى‏پوشد و براى هر یک مهلتى مقرّر است که از آن تجاوز نمى‏کند.»(55) براى اثبات این مدّعا، آیه‏ى شریفه‏ى «هو الذى خلقکم من طین ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده»(56) را شاهد مى‏آورد:
بهر این فرمود حق عزوجل ***سوره الانعام در ذکر اجل
(دفتر اول/2594)
مولانا با استناد به آیه‏ى شریفه‏ى «لیس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج»(57) کسى را ناقص مى‏شمارد که عقل او ناقص باشد؛ زیرا آن که از جنبه‏ى جسمى ناقص است همواره مورد ترحّم و محبّت بوده است؛ چرا که عقل ناقص را مى‏توان با ارشاد به عقل کامل بدل کرد، امّا تکمیل نقص بدن مقدور نیست:
چون که ملعون خواند ناقص را رسول ***بود در تأویل نقصان عقول
زان که ناقص تن، بود مرحوم رحم ***نیست بر مرحوم لایق لعن و زخم
نقص عقل است آن که بد رنجورى است ***موجب لعنت، سزاى دورى است
بهر نقصان بدن آمد فرج ***در نُبى که: «ما على الاعمى حرج»
(دفتر دوم/1535 به بعد)
و آن‏جا که مى‏خواهد آثار منفى «چشم زخم» و نگاه خصمانه حسود را تبیین نماید به آیه شریفه‏ى «و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون»(58) استناد مى‏جوید:
که بلغزد کوه از چشم بدان ***یزلقونک از نبى بر خوان بدان
(دفتر پنجم 499)
و در جاى دیگر حریصان را از پرخورى و شکمبارگى برحذر مى‏دارد و با استشهاد به آیه‏ى شریفه‏ى «الاّ تطغوا فى المیزان و اقیموا الوزن بالقسط»(59) توصیه مى‏کند که در هر کارى اندازه نگهدارند:
لقمه اندازه خور اى مرد حریص ***گر چه باشد لقمه حلوا و خبیص
حق تعالى داد میزان را زبان ***هین ز قرآن سوره رحمن بخوان
(دفتر پنجم/1399 به بعد)
در تعبیر مولانا «ظن» عبارت است از آگاهى مبتنى بر محسوسات و مسموعات- درک دنیاپرستان و زندگان به تن-، «علم» آگاهى مبتنى بر طلب و اعتقاد و اطاعت از رهبران و پیران، و «یقین» ادراکى است که هیچ شکّ و تردید و استدلالى در آن اثر ندارد
«و گفته‏اند که یقین را سه رکن است: «علم الیقین، «عین‏الیقین» و «حقّ‏الیقین». علم الیقین به سینه فرود آید، عین‏الیقین به سر فرود آید و حقّ‏الیقین به جان فرود آید. علم‏الیقین تقریر ایمان کند، عین‏الیقین اخلاص را نشان دهد و حقّ‏الیقین با حق معرفت افکند.... کلاسوف تعلمون، ثم کلاسوف تعلمون، آرى ببینى و در کار خود ببینى آن روز که دانستن و دیدن سود ندارد و توبه و عذرخواست هیچ به کار نیاید، کلالو تعلمون علم‏الیقین، اگرت علم الیقین و عین‏الیقین بودى که عقبه مرگ بمى‏باید گذاشت و ساز سفر قیامت بمى باید ساخت، همانا که تفاخر و تکاثر در مال و عدد تو را کمتر بودى و رغبت به طاعت و عبادت بیشتر بودى. لترون الجحیم ثم لَتَرونّها عین‏الیقین این لام لام قسم است، ربّ‏العالمین قسم یاد مى‏کند و مى‏گوید حقّا که شما بندگان همه دوزخ خواهید دید به عین‏الیقین، دیدنى بى‏گمان و بى‏هیچ شک.»(60)
با توجّه به این مقدمات صاحب مثنوى سیر دنیاپرستان را از ظن به علم و از علم به یقین توضیح مى‏دهد؛ آنان هنگامى که دوزخ را ببینند یقین خواهند کرد که حقیقتى وجود دارد:
هر گمان تشنه یقین است اى پسر ***مى‏زند اندر تزاید بال و پر
چون رسد در علم پس پَر پا شود ***مریقین را علم او بویا شود
زان که هست اندر طریق مفتتن ***علم کمتر از یقین و فوق ظن
علم جویاى یقین باشد بدان ***و آن یقین جویاى دید است و عیان
اندر الهیکم بیان این ببین ***که شود علم الیقین عین‏الیقین
(دفتر سوم/4118 به بعد)

8ـ8. خبـر

مولانا بسیارى از مفاهیم و قصص قرآنى را به منظور تیمّن، تبرّک، استشهاد، تجلیل، حکمت، پند، هشدار، انذار، تشویق و تهییج در طىّ مباحث مثنوى به کار مى‏گیرد و آن‏ها را به صورت «خبر» بیان مى‏نماید؛ از جمله‏ى این موارد اشاره به داستان طوفان نوح و عدم فرمان‏پذیرى «کنعان» فرزند نوح از پدر است که آن را در طىّ گفتار خود به منظور تنبیه دنیاپرستان و سرگشتگان وادى ضلالت بیان مى‏نماید و نظر به کریمه‏ى «قال لاعاصم الیوم من امر الله الامن رحم»(61) دارد:
کشتى نوحیم در دریا که تا ***رونگردانى زکشتى اى فتى
همچو کنعان سوى هر کوهى مرو ***از نُبى لاعاصم الیوم شنو
(دفتر چهارم/3360 به بعد)
و در بیانى دیگر ضمن اشاره به داستان حضرت ابراهیم علیه‏السلام و استدلال آن پیامبر بزرگ در برابر مشرکان: «فلما جن علیه اللیل رآ کوکباً قال هذا ربى فلما افلَ قال لا احبّ الافلین»(62)ضمن تعریض به عالمانى که از علم الهى بى‏خبرند، از بى‏تأثیر بودن ستارگان در سرنوشت انسان آگاهى مى‏دهد:
ناخوشت آید نعال آن امین ***در نُبى که لا حب الآفلین
(دفتر ششم/95)
مولانا ضمن بیان اهمّیّت تضرّع و زارى قلب خاشع در برابر پروردگار با استناد به کریمه‏ى: فلولا اذا جاء بأسنا، تضرعوا و لکن قسَمتْ قلوبهم و زیّن لهم الشیطان ما کانوا یعملون»(63) به سرنوشت اقوام کفر پیشه‏اى اشاره مى‏کند که قساوت قلب و روى گرداندن از دعا و نیایش آن‏ها را به قهر الهى گرفتار نمود:
گفته‏اى اندرنُبى کان امّتان ***که برایشان آمد آن قهرگران
چون تضرّع مى نکردند آن نفس ***تا بلازیشان بگشتى بازپس
لیک دلهاشان چو قاسى گشته بود ***آن گنه‏هاشان عبادت مى‏نمود
(دفتر پنجم1604 به بعد)

9. مفسّران قرآن

بر اساس حدیث شریف «من فسر القرآن برأیه و اصاب الحق فقد اخطأَ»(64) مولانا کسانى را که قرآن را بر اساس هوا و هوس و امیال نفسانى، جلب منافع مادّى، کسب مقام دنیوى و نزدیکى به فرمانروایان ستمگر تفسیر مى‏نمایند سرزنش مى‏کند:
بر هوا تاویل قرآن مى‏کنى ***پست و کژ شد از تو معنى سنى
(دفتر اول/1081)
از نظر صاحب مثنوى کسانى شایستگى تفسیر قرآن را دارند که پشت پا بر منافع دنیوى و آرزوهاى مادى زده و فناى فى اللّه شده باشند. در آن حالت حقیقت قرآن در کلامشان تجلّى خواهد کرد و هر چه بگویند موافق قرآن خواهد بود:
معنى قرآن ز قرآن پرس و بس ***وز کسى کاتش زده اندر هوس
پیش قرآن گشت قربانى و پست ***تا که عین روح او قرآن شدست
و در جایى دیگر به این نکته اشاره دارد که وقتى انسان به کشف اسرار غیب و درک مفاهیم کتاب خدا موفّق مى‏شود که حسّ باطنى او بیدار و به راه مستقیم راهنمایى شود. بدیهى است که حسّ ظاهر تنها به ظواهر آیات بسنده خواهد کرد:
خاصّه‏اى خواجه قیاس حِسّ دون ***اندر آن وحییى که هست از حد فزون
گوش حسّ تو به حرف ار در خورست ***دان که گوش غیبت گیر تو کر است
(دفتر اول/3314 به بعد)

10. آداب تلاوت قرآن

به مصداق کریمه‏ى «لایمسه الا المطهرون»(65) بساویدون و لمس نمودن کلمات قرآن، منوط به پاکى روح و اعتقاد قلبى به آن است. مولانا بر این نکته پاک شدن از منیّت و خودخواهى را نیز مى‏افزاید:
تا زچونى غسل نارى تو تمام ***تو بر این مصحف منه کف اى غلام
(دفتر ششم/195)
مولانا در اهمّیّت قرائت قرآن و عظمت کریمه‏ى «واذا قرى القرآن فاستمعوا له و انصتوا»(66) از قول یکى از صحابه رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله حدیثى نقل مى‏کند: «عن اسامة بن شریک قال اتیت النبى و اذا اصحابه کانما على روسهم الطیر»(67) و این موضوع در عرب مثل شده است که در صدر اسلام وقتى قرآن تلاوت مى‏شد، اصحاب رسول خدا چنان آرام و بى‏حرکت گوش مى‏دادند که «کانهم على رؤوسهم الطیر»:
هم‏چنان که گفت آن یار رسول ***چون نبى برخواندى بر ما فصول
آن رسول مجتبى وقت نثار ***خواستى از ما حضور و صد وقار
آن‏چنان که بر سرت مرغى بود ***کز فراقش جان تو لرزان شود
(دفتر پنجم/3244 به بعد)
صاحب کشف الاسرار در این‏باره سخنى لطیف دارد که براى حسن ختام بدان اشاره مى‏کنیم:
«و اذا قرى القرآن فاستمعوا له و.... سماع حقیقت استماع قرآن است و سماع روزگار مرد را بیش از آن زندگى دهد که روح قالب دهد، سماع چشمه‏اى است که از میان دل برجوشد، و تربیت او از عین صدق است و صدق مر سماع را چنان است که جرم آفتاب مر شعاع را و تا ظلمات بشریّت از دل برنخیزد حقیقت آفتاب سماع روا نبود که بر صحراى سیه مرد تجلّى کند و بدان که سماع بر دو ضرب است: سماع عوام دیگر است و سماع خواص دیگر. حظّ عوام از سماع صوت است و نغمت آن و حظّ خواص از سماع لطیفه‏اى است میان صوت و معنى و اشارت آن. عوام سماع کنند به گوش سر و آلت تمییز و حرکات طباع تا از غم برهند و از شغل بیاسایند. خواص سماع کنند به نفسى مرده و دلى تشنه و نَفَسى سوخته، لاجرم بار آورد ایشان را نسیم انسى و یادگار ازلى و شادى جوانى.»(68)

نتیجه‏گیرى:

از آن چه بدان اشاره شد به این نتیجه مى‏رسیم که:
مولانا، قرآن کریم را منبع و منشأ تمام تعالیم و آراى خویش از تصوّف تا اخلاق تلقّى مى‏کند و غلبه معانى قرآن بر فکر و بیان او از این اندیشه نشأت مى‏گیرد. تعظیم فوق‏العاده‏ى مولانا در حقّ قرآن کریم، همراه با نوعى تسلیم و انجذاب روحانى مقرون است و این مایه‏ى استغراق در معانى و اسرار قرآن نزد مولانا مى‏بایست تا حدّ قابل ملاحظه‏اى به تجربه عرفانى که تحقّق به حقایق و اسرار آن براى عارف کامل ممکن مى‏شود، مربوط باشد. در سایه‏ى این استغراق در قرآن مجید است که مثنوى را حاوى حقایق زنده و مطالب سرشارى مى‏بینیم که هنوز پیشاپیش بشریّت مى‏رود و از اندیشه‏هاى جهانى واپس نمانده است. حقایق ارزنده‏اى که در اخلاق و معرفت انسان بایستى منظور نظر باشد، به گونه‏اى در این کتاب شریف گنجانده شده که قرنها به عنوان نسخه‏اى شفابخش به کار خواهد رفت و زنده دلان و معرفت‏جویان را از زلال پاک خود سیراب خواهد نمود.

پى‏نوشت‏ها:

1 . مثنوى معنوى، مولانا جلال‏الدین محمّدبلخى، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول تهران 1363 (همه‏ى ارجاعها به همین چاپ است).
2 . دکتر محمدرضا راشد محصل، پرتوهایى از قرآن و حدیث در ادب فارسى، موسسه‏ى چاپ و انتشارات آستان قدس‏رضوى، تهران، 1380، ص17.
3 . عبدالحسین زرین‏کوب، بحر در کوزه، چاپ ششم، انتشارات علمى، تهران، پاییز 73، ص40.
4 . در تدوین این مقاله ابیاتى مورد استناد واقع شده‏اند که در آن‏ها واژه قرآن، نبى، ذکر، ذکر اجل، کتاب، کتاب اللّه، ام‏الکتاب، مصحف، فصول، پیغام خدا و سبق به کار رفته است.
5 . مرتضى مطهرى، آشنایى با قرآن، دفتر انتشارات اسلامى، ص 70.
6 . سوره الحجر، آیه‏ى 9.
7 . آشنایى با قرآن، انتشارات صدرا، ص83.
8 . بدیع‏الزمان فروزانفر، احادیث مثنوى، انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم، تهران 1370، ص99.
9 . احادیث مثنوى، ص57.
10 . همان، ص83.
11 . مثنوى، دکتر محمد استعلامى، جلد سوم، انتشارات زوار، چاپ دوم، تهران، 1369، ص 407 ـ 406. «ابن عربى بخش‏هاى مختلف این حدیث را به ترتیب تفسیر، تاویل و آن‏چه فهم بدان نمى‏رسد، معنى مى‏کند و «مطلع» را به معنى معانى و مدرکاتى مى‏داند که از تفسیر و تاویل و فهم بالاتر است و تنها پروردگار از آن اطلاع دارد.»
12 . سوره‏ى بقره/ آیه 26.
13 . نهج‏البلاغه، ترجمه‏ى دکتر سیدجعفر شهیدى، شرکت انتشارات علمى فرهنگى، چاپ ششم، تهران 1373، ص353 (بخشى از نامه‏اى است که مولا على‏بن‏ابى‏طالب(ع) خطاب به حارث بن عبداللّه همدانى که از فقیهان بزرگ و از تابعین و از خواص اصحاب آن حضرت مى‏باشد، نوشته‏اند و در آن وى را به تمسّک به قرآن دعوت مى‏فرمایند.
14 . اصول کافى، محمّدبن یعقوب کلینى، ترجمه و شرح سید هاشم رسولى، جلد4، انتشارات علمیه اسلامى، (بدون تاریخ و محل نشر) ص 435.
15 . بدیع‏الزمان فروزانفر، شرح مثنوى شریف، انتشارات زوار، چاپ چهارم، تهران 1367، ص585.
16 . سوره‏ى انعام، آیه‏ى 25.
17 . سوره‏ى اسرار، آیه‏ى 88. همچنین نگاه کنید به آیات 16 و 17 سوره‏ى هود، 23 و 24 بقره و 380 یونس که به آیات «تحدى» معروفند.
18 . عزالدین محمدبن على کاشانى، مصباح‏الهدایه و مفتاح الکفایه، تصحیح استاد جلال‏الدین همایى، چاپ سوم، تهران، آذر 67، ص99.
19 . والذین اتخذوا مسجداً ضراراً و کفراً و تفریقاً بین المومنین و ارصاداً لمن حارب الله و رسوله... (توبه/107).
20 . عبدالحسین رزین‏کوب، سرِّنى، جلد اول، انتشارات علمى، چاپ سوم، تهران، پاییز 68 ص139.
21 . ان هذا الااساطیر الاولین. (سوره انعام، آیه‏ى 25).
22 . مثنوى، دکتر استعلامى، دفتر سوم، ص 406.
23 . دیوان سنایى غزنوى، به اهتمام مدرس رهنوى، از انتشارات کتابخانه‏ى سنایى، بدون تاریخ چاپ، ص52.
24 . «بگو آیا رواست که بخوانیم و بپرستیم به جاى خدا چیزى را که به ما سود نبخشند و زیان نرساند و به پاشنه و پى باز گردیم و فرا پس رویم؛ از آن پس که خدا ما را راه نمود، مانند آن کس که دیوانش بفریبند و بر روى زمین سرگشته و حیران کنند.»
25 . سوره‏ى اعراف، آیه‏ى 27. (شیطان و یارانش شما را مى‏بینند از جایى که شما آن‏ها را نمى‏بینید).
26 . سوره بقره، آیه 286. (شیطان با وعده فقر و ترس بى‏چیزى، شما را به کارهاى زشت و بخیلى وادار مى‏کند)
27 . ابوالفضل رشیدالدین میبدى، تفسیر کشف‏الاسرار وعدة الابرار، به اهتمام على‏اصغر حکمت، چاپ سوم، انتشارات امیرکبیر، تهران 1357، جلد اول، ص738.
28 . سوره‏ى انعام، آیه 112.
29 . سوره جمعه، آیه5. (اى رسول ما! جهودان را بگو: «اى جماعت یهود! اگر پندارید که شما به حقیقت دوستداران خدایند، نه مردم دیگر، پس تمناى مرگ کنید اگر راست مى‏گویید.»
30 . سوره والضحى، آیه3 (نه پروردگارت تو را واگذاشت و نه خشم نمود).
31 . سیدمحمود طالقانى، پرتوى از قرآن (قسمت دوم از جزؤ سى‏ام) شرکت سهامى انتشار چاپ اوّل، تهران اسفند 45، ص138.
32 . سوره‏ى انعام، آیه 160.
33 . سوره مائده، آیه 160.
34 . مثنوى، دکتر استعلامى، دفتر دوم ص176.
35 . تفسیر کشف‏الاسرار، جلد سوم، ص154.
36 . تفسیر کشف‏الاسرار، جلد 10، ص8-447.
37 . احادیث مثنوى، ص5.
38 . همان، ص14.
39 . تفسیر کشف‏الاسرار، جلد 10، ص 22-621.
40 . شرح مثنوى شریف، ص906.
41 . آنها که کافرند مالهاى خود را خرج مى‏کنند تا دیگران را از راه خدا باز دارند. آن‏ها مال‏ها را صرف مى‏کنند آن‏گاه حرمان و حسرت مى‏برند و مغلوب مى‏شوند.
42 . سوره‏ى نساء، آیه 142. (همانا منافقان با خدا مکر و حیله مى‏کنند و خدا نیز با آنها مکر و حیله مى‏کند و چون به نماز آیند با حالت بى‏میلى و کسالت و براى ریاکارى مى‏آیند، ذکر خدا را اندک آن هم به قصد ریا نکنند.)
43 . سوره الضحى، آیه 10. (اى پیامبر بر روى گداى سائل دادن مزن)
44 . شرح مثنوى شریف، ص1142.
45 . سوره‏ى شورى، آیه38. (و آنان که امر خدا را اطاعت و اجابت کردند و نماز بپا داشتند و کارشان را به مشورت یکدیگر انجام مى‏دهند و از آنچه روزى ایشان کردیم به فقیران انفاق مى‏کنند)
46 . سوره توبه، آیه 61.
47 . تفسیر کشف‏الاسرار، ج4، ص160.
48 . سوره‏ى الرحمن، آیات 1 و 2.
49 . کشف الاسرار، ج9، ص19 - 418.
50 . سوره‏ى توبه، آیه 107.
51 . سوره‏ى نور، آیه 37.
52 . سوره‏ى احزاب، آیه 23.
53 . تفسیر کشف‏اسرار، جلد هشتم، ص54-52.
54 . سوره‏ى جمعه، آیه 4. (وصف آنان که تحمل علم [تورات] کرده، خلاف آن عمل نمودند در مثل به حمارى ماند که کتاب‏ها بر پشت کشد)
55 . شرح مثنوى شریف، ص1094.
56 . سوره انعام، آیه2. (خداست که شما را از گل آفرید و مهلتى نهاد و مهلتى است نامزد کرده نزد او)
57 . سوره فتح، آیه 17. (کور و بیمار زمین‏گیر، گناهى ندارند و بر آن‏ها حرجى نیست)
58 . سوره قلم، آیه 51. (اى رسول نزدیک بود کافران به چشمان بد چشم زخمت زنند که چون آیات قرآن را بشنوند در فصاحتش حیرت کنند و از شدت حسد بگویند این شخص عجیب دیوانه است)
59 . سوره الرحمن، 8 و 9. (هرگز در میزان عدل تعدى و نافرمانى نکنید و هر چیز را به ترازوى عدل و انصاف بسنجید)
60 . سوره هود، آیه 43. (نوح گفت اى پسر امروز هیچ‏کس را از قهر خدا جز به لطف او نجات نیست)
61 . سوره انعام، آیه76. (پس چون شب تاریک درآمد ستاره درخشانى را دید گفت این پروردگار من است، پس چون آن ستاره غروب کرد گفت من چیز نابودشدنى را به خدایى نخواهم گرفت)
62 . سوره انعام، آیه 43. (اگر نه این بود آن‏گاه که خشم ما بر آن‏ها فرود مى‏آمد زارى مى‏کردند، امّا دلهایشان سخت شده بود و شیطان کارهاى‏شان در چشمشان خوب جلوه مى‏داد)
63 . ابوالفتوح رازى، روض‏الجنان و روح‏الجنان فى تفسیر القرآن، مصححان دکتر محمدجعفر یاحقى، دکتر محمدمهدى ناصح، بنیاد پژوهش‏هاى آستان قدس رضوى، مشهد، 1371، جلد اول، ص5. (هر که تفسیر قرآن کند به رأى خود و قول او به اتفاق موافق حق باشد، او مخطى است)
64 . سوره‏ى واقعه، آیه 79. (دست نکشند به آن مگر پاکیزگان)
65 . سوره‏ى اعراف، آیه 204. (چون قرآن قرائت شود، همه بدان گوش فرا دهید و سکوت کنید)
66 . احادیث مثنوى، ص178.
67 . کشف‏الاسرار، جلد سوم، ص832.
68 . دیوان سنایى غزنوى، به اهتمام مدرس رهنوى، از انتشارات کتابخانه‏ى سنایى، بدون تاریخ چاپ، ص52.

مقالات مشابه

نقد ديدگاه مستشرقان در مورد تاثيرپذيري قرآن از اشعار عصر نزول

نام نشریهقرآن پژوهي خاورشناسان

نام نویسندهاسماعیل ابراهیمی, محمد جواد اسکندرلو

تناصّ قرآنی و روایی در شعر عبدی کوفی

نام نشریهعیون

نام نویسندهغلام‌عباس رضایی هفتادری, فیض‌الله مددی

تجلّی قرآنی- شاعرانه حضرت علی(ع) در شعر کهن فارسی

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهاحمدرضا یلمه‌ها, مسلم رجبی

تاثیرپذیری شمس مغربی از قرآن مجید

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهاسماعیل آذر